شهری مبتنی بر زیارت
فرسوده نامیدنِ بافتهای تاریخی خودبخود موجب آن میشود که هر شنونده ناآشنایی بافتِ تاریخی را محتاجِ نوسازی بپندارد نه تعمیر. مسلماً بافت تاریخی به صفت تاریخی بودن حتما کهنه هم شده ولی تنها صفت آنکهنه بودن نیست. تفاوتِ آن با دیگر کهنهها، کهن بودن است؛ از همان جنس که بزرگان خانواده هستند. آیا میتوانید پدربزرگ را تنها به دلیلِ سالخوردگی از محیطِ خود برانید؟ ارزش پدربزرگ در خانواده بیش از هر کس دیگر است، به اعتبارِ کهنسالی و پختگی ناشی از تجربه و دنیادیدگی. شاید کهنگی با نوسازی اصلاح شود اما در نتیجه کهن بودن از میان میرود. زیرا بافت به اعتبار کلیتش واجد ارزش تاریخی است نه تاریخ تک تک بناها. نوسازیِ بافتِ تاریخی موجبِ از میان برداشته شدنِ ظرفیتِ نهان در کهنسالی میشود.
این طرز نگاه در حالی رواج بسیار یافته که در سنتِ معماری و شهرسازیِ ایرانی، تعمیر همواره از ساخت و ساز اولیتر بوده است. اصلاً به همین اعتبار ریشه عمران و معماری از (عمر) مشتق شده است که به عمربخشیدن دلالت میکند. بافتِ تاریخی نیز مستثنی از این تفکر نبوده و نباید باشد. بافتِ تاریخی سندِ مجسمِ بینش و منشِ اصیلِ ایرانی در بابِ زندگیِ مادی و معنویِ خویش است. چرا باید کسی اسنادی بدین اهمیت را بیاعتبار بپندارد چون اتومبیل از کوچههای آن عبور نمیکند یا خدماترسانی شهری ناتوان از انطباقِ خود با مقتضیاتِ بافتِ تاریخی است؟ از آن بدتر، فرسوده نامیدنِ بافتِ تاریخیِ شهری زیارتی چون مشهد است که خود سندی درخشان در بابِ یک تجربه تاریخیِ هزار ساله و معتبر در باب فرصتِ معماری و شهرسازی برای ترجمه معنویتِ زیارت به زبانِ خشت و کاشی و گذر و میدان است. در طرحهایی از قبیلِ ثامن کمتر از هر چیز به مطالعه پیرامونِ تجربه تاریخیِ آداب و سنتِ شهرسازیِ مشهد برای تبلورِ معنای زیارت و دمیدنِ روحِ حضورِ امامِ هشتم(ع) در کالبدِ شهر پرداخته شد. نتیجه اینکه ناهنجاری و صدماتِ گوناگون گریبانگیرِ آن، خود بهانه تخریب و پاکسازی به دست داده است.
البته که اگر رعایت حال بافتِ تاریخی میشد اهل آنجا در جای خود باقی میماندند. اصلاً کیفیت حضورِ اهالیای که نسل اندر نسل کمر به خدمتِ زوارِ آن امامِ همام بسته بودند، دریافتی ویژه از فضا پدید میآورد که برای همه خاطرهانگیز بود و احساس معنویتِ زیارت را تشدید میکرد. تلألوی حضور حرم و حال مردم باعث میشد کسی گمگشته نماند و به آنچه دعوت شده برسد. وقتی مراعاتِ حالِ بافتِ تاریخی نمیشود و محیط به آشفتهبازار تمایل مییابد طبیعتاً روشنایی جای خود را به تاریکی و عدل به ظلم میسپارد. آن هم نه ظلم در حق بافتِ تاریخی بلکه ظلم به همه زوار و به همه شیعیان و همه اهل مشهد.
کیفیتِ زیارت در مشهد اما از چه جنسی بوده؟ زیارت در لغت به معنای «قصدِ رؤیت» و در اصطلاح به معنای حضور نزد «زیارتشونده» به منظور تکریم اوست. حضور تنها وقتی محقق میشود که به «محضر» برویم و این مشروط است بدانکه صاحبمحضر وجود داشته باشد. صاحبمحضر در اصطلاح «حضرت» است و حضرت اگر حاضر و شاعر بر آشکار و نهان ما نباشد که حضور و محضر دربارهاش صدق نمیکند. زیارت از جنسِ ملاقات است. بنابراین وقتی از زیارت میگوییم، آگاهیم بر حضور صاحبمحضر؛ البته نه حضور مادی و جسمانی بلکه حیات جاویدی که بنا بر کمال معنوی و شأن روحانی برای صاحب محضر حاصل شده است و درک محضرش چشم دل میطلبد. به قولِ ابنسینا غرض از دعا و زیارت آن است که نفسِ متصل به بدن زیارتکننده از نفوسی که آنان را زیارت میکند برای جلب خیر و دفع ضرر استمداد جوید. نظرِ ابنسینا بدان وجهِ حضور معطوف است که اشرافِ حضرت به عالم بیکران و بر بطون و دلها را منظور نظر دارد. حضرت بدین اعتبار دستگیر دل است و میتوان به راحتی سفرۀ دل را نزدش گشود و از او گرهگشایی خواست.
زائران قرنهاست که به قصد اتصال بدین وجه برای «بسط احوال» و «تبدیل صفت وقت»، رنجِ ملاقات حرمِ مطهرِ علی بن موسیالرضا (ع) را بر خود هموار کردهاند و ایشان را واسطۀ خیر بین خود و خدا قرار دادهاند. رابطه و علاقۀ ایرانیان به ایشان رنگ خاصی دارد؛ مثلِ رابطۀ کودک و والدین که تعلقِ خاطر به وجهِ پرستارانه و عطوفت پدر و مادر شکل میگیرد و مسئلۀ دستگیری و پرستاری - یعنی پرورش دوجانبه تؤام با پرستش - در میان است.
حال مشهد خانه آن حضرت و محضرِ ایشان است؛ مشهدی که تا پیش از آن روستایی به نامِ سناباد بود در حاشیه توس اما پس از آن نامش را از حضورِ آن حضرت عاریه گرفت و با وجود آنکه توس ویران شد اما به قوت پابرجا ماند. مشهدالرضا نامش را و شهر بودنش را وامدار آن حضرت است.
به قول جنید شیرازی «هرکس به خانۀ کسی میرود که صاحبخانه را بیشتر بشناسد و قصد رؤیت که معنی زیارت است بسیار معانی دارد». حال اگر رؤیت را دیدن با چشم دل در نظر بگیریم، برای ملاقاتِ صاحبخانه قلب باید حاضر باشد و حضور مادی مستمسکی برای آمادگی قلب است. صاحبمحضر در مشهد ولی است و خورشید که نماد ولایت و سرچشمۀ فیوضات و مصدر نورانیت و سبب راهنمایی بوده اینجا در خراسان، در ایران، در اقلیمِ چهارم از اقالیمِ هفتگانه که نمادش خورشید است، قرین گشته. القابِ حضرت رضا (ع) نزد شیعه ـ همچون «شمسالضحی» و «شمس طوس» و «ضیاء الخافقین» (نور مشرق و مغرب) ـ همه نشانههایی است دال بر اینکه نزدِ ما خورشید ولایت در وجود ایشان نسبت به سایر ائمه بیشترین ظهور و تلألؤ و نمود بیرونی را دارد. پس به عبارتی حضرت رضا (ع) در ولایت آفتاب یعنی خراسان، به خانۀ خود آمدهاند و در این سرزمین «غریب» نیستند.
اما رعایت حرمتِ صاحب محضر شروطی دارد. درک این حقیقت که زائر فاعل نیست و باید رفتاری شایستۀ مقام صاحبخانه بزرگوار و دوستداشتنیش اتخاذ کند تا مقبول واقع شود، رعایت آدابی را بر زائر واجب میکند؛ یعنی آداب زیارت. به جای آوردن ادب زمانی به کمال میسر است که به قدر و مرتبة صاحبخانه آگاه باشیم و این فرصت را نیز غنیمت بپنداریم. در این صورت حتی راهِ خراسان نیز ارزشی فراتر از دیگر راهها مییابد. رعایت آداب در واقع برای آن است که در حین قرب مادی و مکانی، قرب دل نیز اتفاق بیفتد. به همین ترتیب محل زیارت هم در عالم ماده به جای یا جای هایی بدل میشود که حال زیارت و نزدیکی دل را تسهیل نماید؛ چه در مسیر زیارت و چه در حال مجاورتِ دیدار و چه در بازگشت.
اگر حضور معنوی حضرت را منحصر به دایرۀ آستان و بارگاهشان ندانیم، متوجه خواهیم شد که اصرار برای مجاورت هم از جنس تلاش برای تغییر احوال و خوش گشتن وقت است. بافتِ تاریخیِ مشهد هم آنجایی است که آن آستانِ مقدس را در دامنِ خود گرفته و میزبانِ مجاورین و زوار است. این شهر به صورتِ تاریخی و از ۱۲ سده قبل تجسم ادب زیارت بوده است. با نظر کردن به نقشههای قدیم شهر متوجه میشویم که حرم در قلب شهر و در محل تلاقی بازارهایی است که چهار دروازۀ اصلی شهر را به هم متصل میکردند. در بازار مشهد و به خصوص در بخشی از آنکه نزدیک حرم است، همه نوع تدارکی برای رفع حاجات زوّار دیده شده است. چنانکه مهمترین ادب پیش از خدمترسیدن پاکیزگی تن و رفع آلودگیهاست. جایجای بازار کهن و تخریب شده مشهد که پر از گرمابه و مغازههایی برای تهیۀ لباسهای پاکیزه و وسایل معطر کردن بود، پیرو این قولِ حافظ که «پاکشو اول و پس دیده بر آن پاک انداز» است.
مشهد به خصوص و اغلبِ شهرهای زیارتی عموماً اما به خانهای میماند که صاحبخانهاش هیچگاه نمیرود تا خانه را به دیگری واگذارد بلکه همواره هست و واحد هم هست. مهمترین علت احساس یگانگی در بافتِ تاریخیِ مشهد هم همانا حضور آن صاحبخانه حی و حاضر، یگانه، و مستدام است. هنرمندان و معماران و سازندگان و بانیان و خادمان و غیره و غیره همه با علم به این میآمدند و نقشی از خود به جای میگذاردند و میرفتند که اولاً در محضرش چگونه ادب بورزند و ثانیاً فانیاند و بقایشان به استواریِ سرای این حضرت تضمین میشود.
حرمِ حضرتِ رضا (ع) به تعبیرِ حدیث سلسلهالذهب یکی از درگاههای ورود به حصن حصینِ الهی است. زیرا که ورود با حضورِ قلب بدین مکان بواسطه پذیرشِ ولایتِ ایشان ممکن است که از شروطِ امنیت از عذابِ الهی است و به همین سبب بستِ حرم را خدشه نبوده، حتی به دست شقیترینها. ببینید چطور است مستکبرینِ روس بارها از توپ علیه مردم بیدفاع بهرهبردهاند اما تنها آن باری که حرمِ رضوی را به توپ بستند به یادِ همه مردمِ ایران باقی ماند. اگر حرمِ امن رضوی را کهندژی فرض کنیم که موجبِ تأمینِ معنویِ مؤمنین است، دور نیست که بافتِ تاریخیِ مشهد را نیز به مثابهِ شارستانِ این حصن به حساب آوریم و از این مثال کمک بگیریم تا درک کنیم که حسابِ بافتِ تاریخیِ مشهد از حرمِ مطهر جدا نیست.
سوداگری بیادبانه
اما چه باید گفت از مواجهه بیادبانه با این حرم و محضرِ حضرت؛ ادب ورزیدن یعنی خود را ناچیز پنداشتن و حضرت را صاحب محضر دانستن و تلاش برای تشرف به آن محضر. این تشرف البته موکول به خضوع و خشوع است. موکول به آن است که او را کسی بدانیم و آنجا را جایی بدانیم. آنهم نه به لفظ بلکه به پندار و کردار. اما بیادب خود را صاحب محضر میداند و میخواهد هر چیز را در محضر خود حاضر کند. میخواهد خود با دخل و تصرفهایش جایی را جایی کند. آن هم نازلترین مرتبة خود که سودای خود و منفعت خود است؛ یعنی میکوشد همه چیز را به محضر منفعت خود بیاورد. پس اگر منفعتی حاصل نکند هیچ چیز و کس را راه نمیدهد و مزاحم میپندارد. بدین ترتیب همه چیز از جای خود خارج و عدل به جا آورده نشده و ظلم در پی میآید. حال آنکه وقتی او صاحب محضر است همهچیز با او نسبت برقرار میکند و به این ترتیب عدل جاری میشود.
باید یادآور شوم؛ آنانکه در همین سالهای اخیر به سفرِ حج مشرف شده باشند خوب درک میکنند میزانِ بیحرمتیای که بر مسجدالحرام و مسجدالنبی رفته است. توجه کنید که در کنارِ اعمال، بخشِ مهمی از سفرِ حج در واقع بازدید از میراثِ فرهنگیِ صدرِ اسلام است متجلی در قالبِ زیارتِ ابنیه و امکنهای که تجسمِ کالبدیِ حضورِ پیامبرِ اسلام و یادآور و متذکرِ آن هستند؛ از جمله صفة اصحاب رسول (ص) و ستونِ حنانه و توبه و...، نبردگاههایی چون احد و خندق و خیبر و...، مساجدِ مختلفی که اشاره به یک واقعة تاریخی میکند مثلِ قبلتین و دندانِ مبارک و جن و...، قبرستانِ بقیع و ابوطالب و...، قدمگاههای پیامبر و اولیاء الهی مثلِ غارِ حراء و ثور و غیره. به عبارت دیگر زیارت در مکه و مدینه همراه است با قدم گذاشتن بر جای پای معصومین و دنبال کردنِ روایتهای عبرتانگیزشان و همچنین بزرگوارانی که طی این چهارده قرن به زیارتِ ایشان آمدهاند.
سفرِ معنویِ زیارتِ خانه خدا معمولاً با حضور در مسجد و مزارِ پیامبر (ص) آغاز میشود. امروزه روز، حرکت در صحنِ بیدر و پیکری که برای این مسجدِ عظیم تدارک دیدهاند ممکن نیست مگر با مراقبتِ دائم نسبت به حرکت دیوانهوار ماشینهای زمینشور که به سانِ واحدِ جلودارِ قشونِ مهاجم صفی طویل تشکیل میدهند و با سر و صدای گوشخراش طولِ حیاط را میپیمایند و بعید نیست آسیب دیدن زیرِ چرخهای آنان. مانورهای بیحسابِ اتومبیلهای شرطه یا پلیس نیز مزیدِ بر علت است. چترهای عظیمِ صحن و سقفهای متحرکِ شبستان که بیشتر برای تحسینِ پیشرفتِ مهندسانِ غربی مناسب است تا ایجادِ سایه، تمامِ توجهِ زائرینِ سادهدل را با حرکاتِ مداوم به خود جلب میکند و بارها از دهانِ ایشان «جلالخالق» به گوش میرسد. دورادورِ حرمِ نبی جرثقیلها و برجها برافراشتهاند و به سر و صدا مشغول. دورادورِ صحنِ مسجد هم که پیاده بیش از یک ساعت زمان لازم دارد جز دستفروشان که مایحتاجِ زوار را در نامناسبترین شرایط عرضه میکنند، مملو است از فروشگاههای عظیمِ اجناسِ گرانقیمتِ بیگانه برای فروشِ سوغات به زوار! خلاصه در آن مکانِ شریف هر کاری آسان است جز تمرکز بر ارتباطِ دل با حضرتِ پیامبر (ص).
اما از همه اینها دردناکتر وقتی است که در موزه مدینه با وضعیتِ سابقِ شهر مواجه شوید یا در کتب راجع بدان خوانده باشید یا روحانی کاروان برایتان درباره آن سخن بگوید. میبینید کوچه بنیهاشم که خانه و محلِ درس و عبور و مرورِ مبارکِ امام حسن (ع) یا امام حسین (ع) یا امام جعفر صادق (ع) و دیگر بزرگواران بوده اکنون کوبیده شده و سنگفرش است. مزاراتِ بسیاری از معصومین و اولیاء الهی در قبرستانِ بقیع تخریب شده و مشتی سنگِ سیاهِ بینام و نشان برجایش نشاندهاند. تمامِ بافتِ تاریخیِ مدینه که محلِ مجاورتِ زوارِ حرم طی این ۱۴۰۰ سال و مأمنِ تقریباً تمامِ بزرگانِ جهانِ اسلام در سفرِ زیارتشان بدین مکان بوده، تخریب و به جای آن شرایتون و هیلتون و موونپیک و امثالهم سر به آسمان ساییده است. جز چند مسجدِ کوچک مثلِ غمامه که گوشه و کنار از تیغِ بولدوزرها در امان ماندهاند. اما چه در امان ماندنی! حیاطشان کثیف و پرمزبله، درهاشان به روی مؤمنین بسته، و مرمتهایشان فاجعهبار. بدین اعتبار سیر در مدینه بیشتر باعث تقویت تخیل و تصورِ انسان میشود زیرا مدام باید خیال کند که ثقیفه بنیساعده در محلِ فلان سردر واقع و بر جای خانه یک بزرگوار دستشوییهای بسیار شیک و پرهزینه ساخته شده است.
ادامه حجِ حاجیان که شوقِ دیدارِ خانه خدا در دلهاشان موج میزند، رهسپاری به مکه مکرمه است. گذشته از وضعیتِ رقتبارِ مسجدالحرام در چند سالِ اخیر که زیارتِ کعبه جان را با خاک خوردن در کارگاهِ ساختمانی و فشار و ازدحام تنگنا و سر و صدا و طوافِ سه طبقه پیوندی ناگسستنی زده است، تحملِ بیحرمتیها به محیطِ بیرونیِ مسجدالحرام جگرخراشتر است؛ چه بگویم از تمامِ بافتِ تاریخیِ مکه که یکدست تخریب و تسطیح شده، خانه خدیجه کبری که ویران شده، زادگاهِ پیامبرِ خدا که کتابخانهای در آستانة تخریب است، بر کوهِ ابوقبیس که محلِ هبوطِ حضرتِ آدم (ع) است ملوکِ سعودی قصرهای مبتذل برپا کردهاند، شعبِ ابیطالب که پمپ بنزین و پارکینگِ اتوبوسها شده، کوهِ صفا و مروه که مسعی هاجر بوده به صخرههایی کوچک درونِ ویترین بدل شده، و محلِ چاهِ زمزم که از دیدهها پنهان است... از همه بدتر ابراجالبیت را باید گفت که حتی در مقدسترین لحظاتِ طواف گردِ خانه خدا همچون هفت خنجرِ شیطانی در چشم فرو میروند و حتی یک آن اجازه تمرکز بر زیارت باقی نمیگذارند. چه باید گفت از آن ساعتِ عظیم که گویی چنان ساختهاند تا تمامِ جهانِ اسلام با چشمِ غیرمسلح ببیند و چه باید گفت از مراکزِ خریدشان که از پوشاکِ بچه تا برندهای گرانقیمتِ آنچنانی را در خود جای دادهاند و مکه را به لاسوگاس بیشتر شبیه کردهاند تا بیتالله الحرام، و متأسفانه چه بسیارند زوارِ سادهدلی که سوغاتشان از سفرِ حج حسرت و حیرت درباره کیفیتِ آسفالتِ خیابانها و شکوه مراکزِ خرید و جبروت برجها و نظافت سرویسهای بهداشتی است.
رفتارِ متصدیانِ حرمینِ شریفین با میراث فرهنگی مسلمانان در مکه و مدینه با رفتار داعش چه تفاوتی دارد؟ غیر از این است که هر دوی ایشان با تخریبهای گسترده میراثِ فرهنگیِ قلمروی جبراً در اختیارشان، در واقع شواهدی که بر عدمِ اصالتشان صحه میگذارد را پاک میکنند. سپس با تزویر دین و باور را مستمسک قرار دهند تا به کاسبیِ خود رونق بخشند؟ اگر فرض کنیم روزی مسلمانان برای زیارتِ خانه خدا به مکه نروند، آنها از افولِ برکتِ حج و محرومیتِ ثوابِ خدمت به زوار بیشتر غمگین میشوند یا از رونق افتادنِ کاسبی فروشندگان متاع و ساختمانسازیهای سرسامآورشان؟
آنچه مسلم است این است که ما در مواجهه با بافتِ تاریخیِ گرداگردِ حرمِ مطهرِ رضوی نباید چنین رویهای را در پیش گیریم از همین رو این سوالها مطرح است که چرا باید در طرحهای شهریِ ساماندهی به حرم چنین سوداگرانه و بیملاحظه واردِ عمل شویم؟ چرا باید مثل کسانی باشیم که برای کسبِ یک منفعتِ خاص حاضرند دیگر منافع را لگد مال کنند. مَثَل بافتِ تاریخیِ مشهد به مثال گلستانی است که طراحان و مجریانِ طرحِ ثامن به طمعِ دسترسی به یک گلِ زیبا و چشمنواز صدها گل را لگدمال میکنند تا آن یک گل را بچینند و در گلدانِ مطلوبِ خود بنشانند. بگذریم از اینکه برای این کار نه تنها لباس باغبان بر تن ندارند بلکه اره و تیشه و بلدوزر دست گرفتهاند. غافل از اینکه همان گلِ خوشبو هم وقتی از بسترِ خود جدا شود و در گلدان قرار بگیرد، حتی اگر گلدان بلور اعلاء باشد، اندکی بعد پژمرده و خشک خواهد شد. اما مباد آنروز که اینان برای پیدا کردنِ فرصتِ سلاخیِ بافتِ تاریخیِ مشهد و تبدیل کردنِ کالبدِ آن به جسدی بیجان و خالی ساختنش از روحِ معنویِ زیارت موفق شوند.
سرانجام
البته خریداری و مرمت دو سه خانه تاریخی، جلوگیری از بلندمرتبهسازی در حریم مستقیم حرم، یا احترام به مصوبات و ضوابط همگی قابل ستایش است. اما تجربه نشان داده معمولاً آنها که بیشترین تخریبها و آسیبها را بر میراث فرهنگی تحمیل میکنند و یک جای کارشان میلنگد، بیشتر از همه ادعای دلسوزی و ابرازِ دلواپسی نسبت به حفظِ میراثِ فرهنگی هم دارند. اما آنها که واقعاً دلسوزند و دغدغه دارند، کمتر دستاوردهایشان را به رخ میکشند و وقتی پای درد دلشان مینشینی متوجه میشوی چقدر از کارنامه خود نگران و ناراضیند.
در عین آنکه داغ زخمهای زده شده تا ابد برجای خواهد ماند اما خوشبختانه هنوز برای جبران خساراتی که بر این گوهر گرانبها وارد شده دیر نیست. هنوز شصت درصدِ بافتِ تاریخیِ مشهد باقی مانده و جا برای اصلاح رویه هست. مطمئنم نکاتی که بیان شد فقط حرف بنده نیست. چه اغلب زوار و چه بسیاری مدیران کلان کشور و کارشناسان خبره معماری و شهرسازی و میراث فرهنگی در این زمینه دلسوختهاند. اما بنا به ترجیحاتی از طرحِ دغدغههای خویش خودداری میکنند. بنده در مقام کارشناس قادر به سکوت بیش از این نیستم. میترسم نکند خدایی نکرده همه این اتفاقات از آن رو باشد که نظر لطف حضرت رضا (ع) از ما برگشته باشد. امیدوارم نرسد روزیکه به سان حافظ دست بر پشت دست بزنیم و بگوییم:
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود / رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود...
یاد باد آنکه به اصلاح شما میشد راست / نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود»