1- روزی به ایشان کاری داشتم (ارتباطمان خوب بود، و در مسائلی ایشان با بنده مشورت میکردند، و گاه من اقدامهایی را به وی پیشنهاد میکردم)، و به بنای «عسکریه» رفتم. از مرحوم کربلایی رجب خیاط (که اغلب ملازم حاجی بود، و خیلی بیریا کارهای مربوط را انجام میداد)، پرسیدم: «حاجی کجاست؟» گفت: «در حوضخانه.» زمستان بود. به خود گفتم در حوضخانه چه میکند؟ از پله ها پایین رفتم. دیدم چند خمره رویی، روی چند چراغ پریموس (از وسائل پخت و پز آن روزها) گذاشته، مشغول گرم کردن آب است...
سلام کردم....
گفتم: «حاج آقا چکار میکنید؟» گفت: «بچههای کلاسهای «عسکریه» را (چون در بنای «عسکریه» کلاسهای ابتدایی دایر کرده بود) به طهارت و وضو عادت دادهایم، میترسم سرما و آب سرد باعث شود، زمستان در طهارت و نماز سستی کنند و برخی ترک کنند.» در ضمن در حدود بیست تا آفتابه رویی کوچک تمیز (یک سوم آفتابههای معمولی)، در کنار دیوار چیده بود. گفت اینها را هم سفارش دادهام ساختهاند، تا کار تطهیر و وضو و نماز بچهها آسانتر باشد، و موجب تنبلی و ترک نشود. شما فکر کنید، در میان خانوادههای مذهبی که میشناسید، یک خانواده را (به خصوص درآن روزگار که وسایل از آنگونه بود)، میشناسید که برای بچههای خودش این کار را کرده باشد؟ این به دلیل شوری بود در جان آن مرد، برای دینی بار آمدن بچهها و پاک شدن اندک اندک جامعه از پلیدی و فجور و سقوط. او میاندیشید که بچهها امانتهای خدای بزرگاند، و باید به آنها در حد یک انسان امانتدار، رسیدگی کرد، و فطرات آنها را از نخست از آلودگی نجات داد، و حتی جسم آنان را با طهارت شرعی پاک داشت، تا در بزرگی، عقل آنان، به دلیل پاکی، فروغزاد و پرتوگستر باشد، و جامعه از عقلانیت الهی برخوردار گردد، نه عقلانیت ابزاری و حیوانی.
یاد کردن از اینگونه مردان معتقد و حاضر برای عمل به آنچه تشخیص میدادند، باید مقداری هم جنبه تربیتی داشته باشد و ما از آنان سرمشق بگیریم. هنگامی که پدران و مادران در مراحل اولیه بیتوجهی کنند و اصلا احساس تکلیف نکنند، سپس فرزندانشان در مراحل بعد چه توجهی خواهند دید و چه تربیتی خواهند یافت. و چون تکلیف و عمل به تکلیف، از نخست در روح و جانشان (به اصطلاح روز) نهادینه نشده است، بعدها با برخورد، در مراکز مختلف و با اشخاص مترصد صید اعتقاد و باور (یا نامطلع به حد کافی از دین و تربیت انسان تراز قرآن) از این ارواح معصوم دخترها و پسرها چه ساخته میشود و جامعه به چه روز مینشیند؟
2- حاجی عابدزاده با آن شهرت و موقعیتی که داشت، در ساختن بناها خود شرکت میکرد، و با عملهها قاطی میشد و کار میکرد. روزی هنگامی که بنای «جوادیه» را (در خیابان طبرسی) میساخت (که اکنون سالهاست از درمانگاهها و بیمارستانهای بسیار سودمند به حال مردم است)، برای خدا قوتی و احوالپرسی به دیدارش رفتم. باران نمنم میبارید، و هنوز سقف هیچیک از اتاقها و سالنهای «جوادیه» ساخته نشده بود. و تقریبا همه جا زیر باران بود و همه و خود حاجی مشغول کار بودند دیدم صندوق چوبی قدیمی بزرگی، در قسمتی در زیر باران نهاده بود و درش بسته بود. و حاجی گاه گاه می رفت، و در صندوق را که بزرگ هم بود برمیداشت و سری می زد و کارهایی انجام میداد. نزدیک رفتم، دیدم داخل صندوق قابلمهای بزرگ، روی چراغ خوارکپزی قرار دارد. حاج گفت: «میدانید! برای بناها و عمله ها ناهار آماده میکنم و امروز آبگوشت میپزم، که وقتی دست از کار کشیدند، غذایی آماده داشته باشند، و همه بیایند سر سفره غذا بخورند. این صندوق را هم برای همین تهیه کردهام، که روزهای بارانی کار پختن غذا و درست کردن چایی برای بناها و عمله ها دچار مشکل چندانی نشود. هر دو را در داخل همین صندوق درست میکنم.»
3- در دوران نهضت ملی کردن نهضت نفت، در قضیه رفراندومی که پیش آمد، یعنی مراجعه به آرای عمومی در سراسر کشور، برای عزل احمد قوام السلطنه (نخست وزیر شاه)، و روی کارآمدن مجدد دکتر مصدق با اختیارات تام، حتی اختیارات ارتش، مرحوم آیه الله کاشانی با عزمی جزم وارد میدان شدند و به عزل قوام السلطنه کمر بستند، و مردم را به حرکتی وسیع به سود بر سرکار آمدن مجدد دولت دکتر مصدق فراخواندند، و خطبا و منبریها در همه جای ایران در محافل و مساجد مردم را مهیا کردند.
حاجی عابدزاده، که یکی از سه رکن نهضت ملیمذهبی خلع ید انگلیس از شرکت نفت در خراسان بود، برای دخالت در جریان رفراندوم (به دلایلی) مردد بود. و از طرفی دوستان و همراهان فشار میآوردند که دخالت کنید. و از سویی شرکت نکردن ایشان در مشهد، به روند نهضت در منطقه خراسان لطمه مهمی وارد میآورد. افزون بر اینها، مرحوم علامه حلبی و استاد بزرگوار شریعتی و شخصیتهای دیگر ملی و مذهبی، هیئتهای مؤتلفه اسلامی (که به صورتی بس گسترده و پردامنه، از برخی شخصیتهای مخالف و جریانهای دیگر بریده بودند، و با مرکزیت «مهدیه» تشکلی پرقدرت پدید آورده بودند) همه آماده شرکت بودند. من سرشب یکشنبه (شنبه شب) که فردا روز رفراندوم بود (تابستان 1331)، وارد «مهدیه» شدم. من (متولد 1314 ش) در آن اوقات هنوز خیلی جوان بودم، لیکن وارد مسائل جامعه و دین و سیاست بودم. دیدم رفقای مختلف جمعاند، و هر کدام گُله گُله ایستاده مشغول گفتگو هستند، و حاجی به نوعی مضطرب است. گفت: «رفقا همه اصرار دارند که من هم در این رفراندوم و ساماندهی به آن شرکت کنم، نظر شما چیست؟» گفتم: «به این صورت که شما از من نظر خواهی میکنید که شرکت بکنم، یا نه، و وضعیت هم از حساسیت خاصی برخوردار است، باید مطالعه و فکر بیشتری بکنم.» گفت: «هنوز تا صبح وقت هست، شما الان بروید و منابع لازم را، از اشخاص و روزنامهها، مورد استفاده قرار دهید و نتیجه را به من اعلام کنید.» گفتم: «وعده، صبح، اوّل آفتاب.» (عبارات به تقریب)
آن شب رفتم و بعضی را دیدم و مطالبی را در نفی و اثبات در روزنامههای مختلف، زیر و رو کردم که تا نزدیک آفتاب به طول انجامید، لیکن به نتیجه مثبت رسیدم. نماز صبح را خواندم و روانه «مهدیه» شدم تازه آفتاب بود که رسیدم. حاجی از دور خندان رو به من آمد، گفت: «چه شد؟» گفتم: «شرکت کنید، هیچ محذوری ندارد، بلکه لازم است.» گفت: «رفقا هم مرا قانع کردند و تردیدهایم از بین رفت، و خوشحالم که شما هم به همین نتیجه رسیدهاید!» حاجی عابدزاده بسیار مقید به تکلیف شرعی خود بود، به خصوص در امور مهم و عمل به تکلیف شرعی را در اینگونه موارد، عین خیر و مصلحت اجتماع میدانست. میخواست در ورود و خروج در اینگونه حرکتها به بینه شرعی و یقین تکلیفی برسد. و در هر مورد اینگونه میشد، از هیچ چیز دریغ نداشت.
منـبـع: محمّدرضا حکیمی، عقل سرخ، ص193-197